تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دفاع مقدس و آدرس
mabar.LoxBlog.com لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
یک روز صبح استاندار ایلام اطلاع داد: عراق قصد حمله به شهر «مندلی» را از طریق تنگه میناب و میمک دارد. بلافاصله به محل مورد نظر رفتیم، روز بعد آماده عملیات شدیم. در میان مسیر به ما گفتند دو فروند هواپیمای عراقی از نوع (لیگ 21و23) در منطقه پروازی هستند. احمد به بچههای دیگر دستور داد فوراً آنجا را ترک کنند. سپس به من گفت: یا آنها را منهدم میکنیم یا به شهادت میرسیم. هر دو میدانستیم که با تعداد سه فروند راکت و چند فشنگ این کار سخت است. اما احمد مصر بود که انشاءالله می توانیم. راکتهای دشمن در اطرافمان به زمین میخورد. ناگهان یکی از هواپیماهای دشمن به طرفمان حمله کرد. انگشتم را روی کلید سوئیچ توپ ها گذاشتم و آماده شلیک شدم. چرخبال تکان شدیدی خورد. چند ساعت بعد توانستم کمی چشمانم را باز کنم. درد شدیدی در تمام اعضای بدنم احساس میکردم. می خواستم از چرخبال پیاده شوم. احمد را صدا زدم جوابی نداد. موج انفجاری دیگر مرا به دیواره کابین کوبید. پایم را به زمین کشیدم و به سختی از چرخبال فاصله گرفتم ناگهان موج انفجار دیگری مرا به پشت تخت سنگی انداخت. بیهوش شدم. نمیدانم چقدرطول کشید وقتی چشمانم را باز کردم برادران ایرانی به سراغمان آمده بودند. مرا به بیمارستان رساندند. شیرودی به ملاقاتم آمد. پرسیدم؛ از کشوری چه خبر ،پاسخی نداد مادر کشوری نگاهش را به زمین دوخت. دوباره پرسیدم مادر با شهامت گفت:«احمد به دیدار خدا رفت». «حالا دیگر او ارتشبد کائنات بود، پس از 21 ماه خدمت صادقانه آخرین درجه ترفیع خویش را از دست ملائک دریافت نمود.
آن آسمان نمناک
کلاس دوم راهنمایی بود یک روز صبح، زودتر از همیشه از خواب برخاست گیج بود و مضطرب. نزدیکتر رفتم و علت را جویا شدم. با صدایی که از شدت هیجان میلرزید گفت:«خواب دیدم تنها در سرزمینی ایستادهام و در اطراف تا چشم کار میکند بیابان است. از دور شعله آتشی به سمت من آمد و به دورم حلقه زد و مرا به سوی آسمان برد. فریاد زدم خدایا به دادم برس، در همین لحظه اسب سپیدی از آسمان پروازکنان به سمت من آمد و در کنارم ایستاد. من هم که قصد فرار از میان شعلهها را داشتم سوار بر اسب شدم و او مرا به آسمان برد. «احمد ساکت شد احساس کردم چیزی در قلبم فرو ریخت پیشانیاش در تاریکی اطاق شبیه به آسمان بود و قطرات عرق چون ستارهای بر روی آن میدرخشید. آن آسمان نمناک را بوسیدم و فرزندم را به خدا سپردم. سالها بعد او سوار بر مرکب آسمانیش به دیار موعود پر کشید.
انتظار سرخ
روحالله (ره) نام آشنای عاشقان خمینی بود. هرگاه نام حماسهساز ایران آورده میشد، لبخندی زیبا بر لبان احمد مینشست، شادیش شادی امام(ره) بود و غمش اندوه خمینی کبیر (ره) بود. هرگاه دلش میگرفت قاب عکس امام خمینی (ره) را مقابل خود قرار میداد و رازش را به او میگفت. اما توان این را نداشت که صورت زیبای امام (ره) را خسته و رنجور ببیند. یکبار در سفر بود که خبر بیماری ایشان را شنید. ناگهان اشک پهنای صورتش را پوشاند. ماشین را کنار زد. دستها را به آسمان بلند کرد: «خدایا عمری طولانی و باعزت نصیب رهبرمان کن، پرودرگارا! از عمر ما بکاه و به عمر رهبرمان بیفزا» به تهران که رسید سریع خود را به بیمارستان رساند: «آمدهام قلبم را به رهبرم هدیه کنم». گاهی با خود میاندیشم معنای عشق را باید از سربازان خمینی پرسید، عشق یعنی انتظار سرخ زمانیکه جان بر کفان به دستور رهبر خویش در میان باران گلولههای سربی عاشقانه میجنگند و یا هنگامیکه برای سلامتی امام (ره) خود در پشت درب بیمارستان برای اهدا قلب میایستند. مفهوم عشق را باید از سربازان خمینی پرسید.
شهید در کلام دیگران
کشوری بار دیگر در حیات باقی و در ابدیت متولد شده است. گل وجود کشوری در این جهان فانی پژمرده شد و بار دیگر در پیشگاه خدا شکفته گشت. اتخاذ سند به آخرین بیان حسینبنعلی (ع) میکنم که میفرمایند:«هر کس که کشته نشود میمیرد.» زندگی که چنین است چرا پای مقصدی بزرگ درمیان نباشد؟ کشوری مقصدی بزرگتر ازجهان متناهی را انتخاب کرد. مقصدی خدایی، مقصدی ابدی به همه آنهایی که باقی ماندند. با شجاعت و با صداقت این مژده را می دهم که پس از انبیا و امامان و صالحان کشوری تنها شفیع ما در روز رستاخیز الهی خواهد بود. به خدای کشوری سوگند به روح پاک کشوری سوگند که نجات کردستان و لااقل قسمت اعظمی از استقلال کشور مرهون زحمات احمد کشوریهاست. کشوری باعث شد که کشور به جنگ داخلی کشیده نشود و میلیونها نفر قربانی نشوند. کشوری و روح او بزرگتر از آن است که من بخواهم در نظام محسوسات مادی با ستایش، شعار یا تعاریف او را بزرگ کنم. به اعتقاد من کشوری فرشتهای بود که فقط بال نداشت و از تنها فرشتگانی است که بدون بال به خدا پیوسته است. میگذرم، ولی آنها یک یا چند روز در جنگ میماندند، اما کشوری خودش را نمی دید و هرگز از خودش نشانی نمیگذاشت. کشوری ارتشبد کائنات است. این درجه، ابدی و جاویدان است.